جدول جو
جدول جو

معنی کشه لا - جستجوی لغت در جدول جو

کشه لا
کشاله ران
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهیلا
تصویر کهیلا
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سه لا
تصویر سه لا
آنچه دارای سه لا باشد
فرهنگ فارسی عمید
(طَ بَ)
کوهکی است (چنین یافتم در شعر هذلیین و در شعر دیگران به ظاءمعجمه و آنجا واقعه ای بوده است). (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
آدمی که حالش بهم خورده و از حال طبیعی خارج شده و در حقیقت سرش را به جای پایش گذاشته باشد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). رجوع به کله پا شدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کهیله. اسم هندی سلیخه است. (فهرست مخزن الادویه). کهیله. سلیخه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کهیله و سلیخه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
کوه زاینده، (اصطلاح زمین شناسی) تولیدکننده کوه، جنبشها و حرکات و چین خوردگیهایی که در سطح زمین موجب پیدایش کوهها شود، (از فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوه زایی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ پُ تِ)
دهی از دهستان کلیایی است که در بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
در اصطلاح نجاران، پایه های چفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
آنکه کشک ساید. آنکه کشک را در آب ریزد و با دست بساید تا آب کشک بدست آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ بُ)
زیر بغل از جامه. خشتچه. کش بن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان صفائیۀ بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. دشت و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است نوزده فرسخ میانۀ جنوب و مشرق فلاحی به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پِ رِ)
قسمی مرغابی است
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام مبارزی بود ایرانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام یکی از مبارزان ولایت توران. (از فرهنگ رشیدی). نام پهلوانی تورانی. (از فهرست ولف) :
به دست منوچهر بر میمنه
کهیلا که صد پیل بد یک تنه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کهیانه سریانی تازی گشته گل سد برگ، جادو کش (فاوانیا) از گیاهان کهیله هندی دارچین ختایی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه لا
تصویر سه لا
آن چه که دارای سه لاباشد سه تو
فرهنگ لغت هوشیار
آدمی که حالش بهم خورده و از حال طبیعی خارج شده و در حقیقت سرش را بجای پایش گذاشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
از انواع بازی که با کش یا طناب انعطاف پذیر انجام گیرداین
فرهنگ گویش مازندرانی
جای بند شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
ماچ و بوسه کردن، بغل کردن و بوسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیربغل
فرهنگ گویش مازندرانی
قاشق بزرگ با دسته ی بلند و صاف
فرهنگ گویش مازندرانی
از بازی های مردم کوه نشین استتعداد بازیکنان معمولا بیش از
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آب، آب راهه، آب راهه ی بین منازل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
توله سگ
فرهنگ گویش مازندرانی
ابزار نخ ریسی دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
پوسته ی تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
کشاله ی ران
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع گردوبازی که گردوها را دوتا دوتا روی هم قرار داده
فرهنگ گویش مازندرانی
خرده و تکه ی چوب که از بریدن چوب درختان در نجاری پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
چنگر، از انواع مرغان آبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع چنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگه کفش
فرهنگ گویش مازندرانی